در هر حال از مکر شیطان نباید غافل بود
( 3295) بلکه عکس آن فساد و کفر او |
|
این خیال منکرى را زد بر او |
( 3296) فلسفى مر دیو را منکر شود |
|
در همان دم سخره دیوى بود |
( 3297) گر ندیدى دیو را خود را ببین |
|
بىجنون نبود کبودى را جبین |
( 3298)هر که را در دل شک و پیچانى است |
|
در جهان او فلسفى پنهانى است |
( 3299) مىنماید اعتقاد و گاهگاه |
|
آن رگ فلسف کند رویش سیاه |
( 3300) الحذر اى مؤمنان کآن در شماست |
|
در شما بس عالم بىمنتهاست |
( 3301) جمله هفتاد و دو ملت در تو است |
|
وه که روزى آن بر آرد از تو دست |
( 3302) هر که او را برگ این ایمان بود |
|
همچو برگ از بیم این لرزان بود |
پیچانی: یعنی حیرت وسرگشتگی.
آن رگ فلسف کند رویش سیاه: یعنی این گرایش فلسفی او راگمراه ودر برابر خدا وخلق شرمنده خواهد کرد.واژهْ «فلسف» از ابداعات مولاناست.
الحذر: پرهیز بترسید.
آن: اشارت است به وسوسههاى شیطانى.
عالم بىمنتها: عالم بزرگ، عالم کبیر، جهان وجود. انسان را عالم بزرگ خواندهاند:
أَ تَزْعَمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغیرٌ وَ فیکَ انْطَوَى العالَمُ الاَکْبَرُ
(منسوب به امیر المؤمنین ع) لیکن در این بیت مقصود از عالم بىمنتها دگرگونیهاى بىشمار است که در اندیشه آدمى پدید مىگردد.
هفتاد و دو ملت: اشارت است به حدیثى که در احادیث مثنوى (ص 105) آمده است.
دست بر آوردن: ظاهر شدن، آشکار گردیدن.
برگ: اندیشه، تیمار.
( 3295) ولى انعکاس فساد و کفر فیلسوف است که این انکار را در او ایجاد کرده.( 3296) فلسفى در عین اینکه دیو و شیطان را منکر است خود سخره دیو و شیطان است.( 3297) باو بگو اگر دیو ندیدى خودت را ببین که از جبین تو آثار جنون پیدا بوده و معلوم است که دیو در وجود تو حکومت مىکند.( 3298) هر کس که در دل او شک وجود دارد و در وجود جان در شک است در باطن او فلسفه پنهان است.( 3299) گاهى عقیده صحیح پیدا مىکند ولى آن رگ فلسفى پنهانى پرده بروى عقیده او کشیده روى او را سیاه مىسازد.( 3300) اى مؤمنین حذر کنید که این رگ فلسفى با شما هست بلکه عوالم بىانتهایى در وجود شما نهفته است.( 3301) همه هفتاد و دو ملت در وجود تو است براى اینکه شاید بتواند از وجود تو سر بر آورد. ( 3302) هر کس که این عقیده و ایمان را دارا باشد از بیم و خوف چون بید بر خود مىلرزد.
دراین ابیات مولانا درپاسخ اشکال فیلسوف مآبان می گوید: نه! بلکه این سخن بازتاب فساد وکفر اوست که او را منکر حقایق الهی می کند.درهمان لحظه یی که او می گوید: شیطان وجود ندارد و تاثیر او در فکر انسان پندارى است بىپا ، اواسیر دست شیطان است. مولانا « فلسفی » یا «منکر» را به دیوانه یی تشبیه می کند که سنگ برسر خود می کوبد وپیشانی اوسیاه می شود. این خیالات و انکارها ی فیلسوفانه نشانه آن است که شیطان بر وی مسلّط است، سپس مولانا می گوید: هر کس در دل شکّى داشته باشد یا در دل او گراییدنى از حق بود او چون فیلسوف است که مىکوشد با سفسطه حقیقت را منکر شود. او گاه مىکوشد تا خود را معتقد نشان دهد اما روش فیلسوفانه وى موجب رو سیاهى او گردد چنان که در سخنان على (ع) است: « ما أضْمَرَ أحَدٌ شَیئاً اِلاّ ظَهَرَ فى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ» - کسى چیزى را در دل پنهان نمىکند مگر این که در سخنانى که از دهان او مىپرد و در چهره و قیافهاش آشکار مىگردد.[1]
درابیات پایانی مولانا،هشدار می دهد که این رگ فلسف درمومنان هم هست ،نه فقط رگ فلسفه وانکار،بلکه تمام اختلافات فرقه ها ومذاهب در ما وجود یا زمینه دارد وفریاد از آن روزی که این انحرافات در ما خود نمایی کند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |